نوشته شده توسط : شاهین ناجا

 

آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمو د . شیادی چون شنیده بود بهلول
دیوانه است جلو آمد و گفت :
اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم :.....

اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :
 تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ،آنگاه من نمی فهمم که سکه های تو از مس است .

  مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .

                                                    [{EzRaEel}]



:: بازدید از این مطلب : 949
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

 

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:
1-ثروت، بدون زحمت
2-لذت، بدون وجدان
3-دانش، بدون شخصیت
4-تجارت، بدون اخلاق
5-علم، بدون انسانیت
6-عبادت، بدون ایثار
7-سیاست، بدون شرافت
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد

                                                    [{EzRaEel}]



:: بازدید از این مطلب : 851
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

هر زمان شايعه اي روشنيديدو يا خواستيد شايعه اي را تکرار کنيد اين فلسفه را در ذهن خود داشته باشيد!



در يونان باستان سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزي فيلسوف بزرگي که از آشنايان سقراط بود،با هيجان نزد او آمد و گفت:سقراط ميداني راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟

سقراط پاسخ داد:"لحظه اي صبر کن.قبل از اينکه به من چيزي بگويي از تومي خواهم آزمون کوچکي را که نامش سه پرسش است پاسخ دهي."مرد پرسيد:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل از اينکه راجع به شاگردم بامن صحبت کني،لحظه اي آنچه را که قصدگفتنش را داري امتحان کنيم.

اولين پرسش حقيقت است.کاملا مطمئني که آنچه را که مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟مرد جواب داد:"نه،فقط در موردش شنيده ام."سقراط گفت:"بسيار خوب،پس واقعا نميداني که خبردرست است يا نادرست.

حالا بيا پرسش دوم را بگويم،"پرسش خوبي"آنچه را که در موردشاگردم مي خواهي به من بگويي خبرخوبي است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعکس…"سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم که حتي درموردآن مطمئن هم نيستي بگويي؟"مردکمي دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.

سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را که مي خواهي در مورد شاگردم به من بگويي برايم سودمند است؟"مرد پاسخ داد:"نه،واقعا…"سقراط نتيجه گيري کرد:"اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي که نه حقيقت داردونه خوب است و نه حتي سودمند است پس چرا اصلا آن رابه من مي گويي؟

 

 

 

                                                    [{EzRaEel}]

 



:: بازدید از این مطلب : 860
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

8 روش مفيد برای جلوگيري از بي شوهري!! 
 

 

در راستاي اينکه بحران بي شوهري در جامعه امروز بوجود آمده کليه خانمهاي محترم مي تونن از روش هاي زير استفاده کنن و البته مراقب باشن که سوءاستفاده نکنن .
۱. روش کوزه ايي :همان روش قرن هاي قديم که دختر کوزه به دوش به سمت رودخانه مي رفت پسر به کوزه مي خوره کوزه بشکست و بعد چنين گفته اند که : اگر با من نبودش هيچ ميلي چرا ظرف مرا بشکست ليلي نتيجه گيري : بحران ازدواج حال حاضر بخاطر لوله کشي شدن آبه .

۲. روش عرفاني :چهل شبانه روز جلوي خونه رو آب و جارو ميکني و ده تا شمع روشن ميکني شکلات بين مردم تقسيم ميکني تا مرد آرزوهات بياد. نتيجه گيري : در صورت کمبود شمع ميتونين فانوس هم روشن کنين .

۳. روش سوسکي :بخاطر ترس از يه سوسک که حتي ميتوني خودت اون رو تو خونه يا کوچه کار بزاري همچين محکم ميپري تو بغلش و بهش مي چسبي که هيچ جور نتونه تو رو از خودش جدا کنه . نتيجه گيري : با تشکر از کليه سوسک هاي محترم مقيم مرکز و حومه .

۴. روش تيپ :انواع تيپ هاي مختلف روي خودت پياده ميکني بيست و دو کيلو لوازم آرايش روي خودت خالي ميکني و سعي ميکني تا آنجا که ممکن است لباس ها مورد توجه باشند طوري که هرکس که تو خيابونه مجبور بشه حتما يک بار شما را نگاه کنه بعد گوشه خيابون مي ايستي تا شوهر مناسب سوارت کنه . نتيجه گيري : خطر احتمال از بين رفتن آبروي چندين و چند ساله تان وجود دارد

اما چون به خاطر ازدواج است مسئله نيست اين دفعه !
۵. روش خر خوني : تو کلاس و مدرسه و دانشگاه نمره بيست کلاس ميشي بلاخره تو کل سال هاي مدرسه يه خر خون ديگه پيدا ميشه که بياد سراغت و باعث بشه که نترشي . نتيجه گيري : اگه شوهر پيدا نشد تا مقطع دکترا ادامه بدين و بعد ترک تحصيل کنين.
۶.روش مايه داري : با دوستان توي انواع پارتي هاي شبانه و پيست هاي اسکي و باشگاه هاي بيليارد و بولينگ هر کوفت و زهر مار ديگري که ميتوني شرکت ميکني و حواست فقط به يه شوهر مناسب هست تا چيز هاي ديگه . نتيجه گيري : سعي کنين هميشه چند ميليون در کيف خود داشته باشين.

7. روش فاميلي :يه کاغذ بر ميداري و اسم تمام پسرهاي فاميل از سن پنج تا پنجاه ساله رو که ازدواج نکردنن رو روش مي نويسي بعد شروع به بررسي و تفکيک ميکني و اونهايي که شرايط را دارن رو انتخاب ميکني و يه برنامه ريزي براي عمليات تاکتيکي که بلاخره يه کدوم رو خفت کني . نتيجه گيري : مي تونين روي يه بچه پنج ساله براي بيست سال آينده برنامه بريزين.

8. روش نامردي : جلوي يکي از اين ماشين هاي پليس يه دفعه مي پري پسره رو ميگيري تو بغلت و دستت رو ميکني تو دستش و ازش... (سانسور ) ميگيري تا بعد از تعهد توي کلانتري مجبور بشه که باهات ازدواج کنه . البته اين روش براي اونهايي است که از کليه روش هاي بالا نا اميد شده اند



:: بازدید از این مطلب : 922
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

مامان
- بعله ؟
- من مي خوام به دنيا بيام ...
- باشه .
- مامان
- بعله ؟
- من شير مي خوام
- باشه
- مامان
- بعله ؟
- من جيش دارم
- خب
- مامان
- بعله ؟
- من سوپ خرچنگ مي خوام
- چشم
- مامان
- بعله ؟
- من ازون لباس خلبانيا مي خوام
- باشه
- مامان
- بعله؟
- من بوس مي خوام
- قربونت بشم
- مامان
- جونم ؟
- من شوکولات آناناسي مي خوام
- باشه
- مامان
- بعله ؟
- من دوست مي خوام
- خب
- مامان
- بعله ؟
- من يه خط موبايل مي خوام با گوشي سوني
- چشم
- مامان
- بعله ؟

 
بقیش ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 907
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : جمعه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

این متن جالب و خنده دار

امیدوارم خوشتون بیاد
 

من تقریباً تو دستشویی نشسته بودم که از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت؛


 

سلام حالت خوبه؟


 

من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی مردانه هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن


 

باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم؛


 

- حالم خیلی خیلی توپه.
بعدش اون آقاهه پرسید؛
- خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟
با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم برای همین گفتم؛
- اُه منم مثل خودت فقط داشتم از اینجا می گذشتم..
وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور میشه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم؛
- منم می تونم بیام طرفت؟
آره سؤال یکمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم؛
- نه الآن یکم سرم شلوغه!!!
یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:
- ببین. من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی داخل دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب
می ده!!! ول کن هم نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!..


 

نتیجه اخلاقی:خودتون بگید بهتره


:: بازدید از این مطلب : 913
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : جمعه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

از کليه دوشيزگان قدبلند زيباروي واجد شرايط زير تقاضا داريم تقاضانامه‌ها و رزومه خود را جهت ربودن دل بنده به صورت پيغام در قسمت نظرات يا به وسيله ايميل به نشاني بنده بفرستند.

بديهي است پس از انجام بررسي‌هاي کامل، نام افراد داراي صلاحيت به وسيله همين تريبون اعلام خواهد شد

نکته: ما تو کارمون پارتي بازي نداريم، يعني لطفا از قرار دادن پول نقد در نامه يا پيغام خود بپرهيزيد و هي نگيد ما فاميل فلاني هستيم

شرايط پذيرش

1. سن بالاتر از 18سال و کمتر از 22سال باشد.

2. قد کمتر 165سانتيمتر و بالاتر از 175سانتيمتر نباشد.

3. افراد خيلي ترکه‌‌اي و زيادي چاق قابل پذيرش نيستند. (چون من حوصله رژيم چاقي و کلاس لاغري ندارم)

4. هر وقت من خواستم مي‌ريم هر رستوراني که من گفتم. آبگوشت، کوفته، کله‌پاچه و ميرزاقاسمي با کلي سيرترشي دوست دارم.

5. اهل کادو خريدن و هر روز لاو ترکوندن نيستم
6.اگر خداي نکرده، زبانم لال، خدا اون روز زو نياره 

ادامش ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 880
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟'
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد!


افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی!'

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: 'نمی فهمم!'

خداوند جواب داد: 'ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!'

وقتی که عیسی مسیح مصلوب شد، داشت به شما فکر می کرد!

(تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد. ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را با تیتر '7%' ارسال کنید!
من جزء آن 7% بودم! و به یاد داشته باشید، من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما تقسیم کنم.)




:: بازدید از این مطلب : 2161
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

1-در شهر خرم آباد از استان لرستان:شرايط عبارتند از: 

*داشتن باشگاه بدنسازي

*داشتن حداقل يك مقام نائب قهرماني در مسابقات قويترين مردان ايران 

*داشتن عكس يادگاري و امضا از فرامرز خود نگار و محراب فاطمي 

*بازگرداندن كمك هاي مردمي مفقود شده در زلزله بم به مسئولان ذيربط!!! 

*نكته:در صورتي كه عضلات شكم شش طبقه باشند امتياز ويژه محسوب خواهد شد!(5 امتياز) 

 


 

2-شهر تبريز از استان آذربايجان غربي.شرايط عبارتند از: 

*تلفظ حرف ق

*اداي كلمات قلقلك و قوز بالاي قوز بدون كوچكترين اشتباه! 

*دانستن جواب مسئله 2X2 از لحاظ مختلف

*بلد بودن جك هاي متعدد درباره بچه هاي تهران

*داشتن مدال لياقت و شجاعت از اداره فرهنگ و هنر تبريز جهت بستن بمب به كمر و منفجر كردن كاميون حامل جك هاي صادراتي تبريز به استان هاي همجوار.

 


3-شهر زاهدان از استان سيستان و بلوچستان.شرايط عبارتند از:

*توانايي قورت دادن سه كيلو ترياك

*توانايي عبور 20 كيلو محموله مواد مخدر از جلوي مأموران مرزباني

*داشتن مزرعه خشخاش

*آشنايي ديرينه با عبدالقمر خان قاچاقچي پاكستاني

*داراي رفت و آمد خانوادگي با جمشيد هاشم پور!

 


4-شهر رشت از استان گيلان.شرايط عبارتند از:

*داشتن رو حيه مهمان نوازي!

*داشتن روحيه مهمان نوازي!

*داشتن روحيه مهمان نوازي!

*.......

 


5-شهر قزوين از استان قزوين.شرايط عبارتند از:

*نداشتن چشم طمع به برادر همسر!

*توانايي خم شدن و استقامت در وسط شهر قزوين!

*[...] و [...]

 


6-شهر اصفهان از استان اصفهان.شرايط عبارتند از:

*خوردن موز به صورت دو بار در هفته!  

*دست و دلباز بودن

*داشتن حداقل سه بار سابقه دعوت دوستان به شام يا نهار و يا يكبار برگزاري مهماني فاميلي

*ننازيدن به سي و سه پل و ساير ابنيه تاريخي!

*راستگويي و صداقت!!!

 


7-شهر هاي سنندج و كرمانشاه از استان هاي كردستان و كرمانشاه.شرايط عبارتند از:

*توانايي پوشيدن شلوار استرج و تنگ به مدت 24 ساعت

*نداشتن سيبيل

*تعهد به خاك ايران و نداشتن ادعاي استقلال طلبي!

*نداشتن سابقه دعوا و قلدري

*نبريدن سر نويسنده اين مطلب!!!

 


8-شهر آبادان از استان خوزستان.شرايط عبارتند از:

*كوتاه كردن پشت مو و استفاده از عينك آفتابي فقط در صورت لزوم و زير آفتاب!

*پوشيدن پيراهن و شلوار سفيد

*نداشتن هيچ گونه ادعا نسبت به همنشيني با راكي-رامبو-جكي چان-بروسلي و بيل كلينتون

*نداشتن هيچ گونه ادعاي مالكيت نسبت به برج ايفل â €"برج پيزا-مجسمه آزادي و برج ميلاد! 

*داشتن روحيه راستگويي و حقيقت طلبي(يعني زياد لاف نياد)

 


9-شهر يزد از استان يزد.شرايط عبارتند از:

*توانايي زيستن در آب و هواي خوش.

*آشنايي با اشيائي چون چمن-سبزه-قناري و ساير موجودات زنده ساكن مناطق خوش آب وهوا

*نداشتن روحيه آب زير كاه و رندي

*اداي حرف هاي خ و ق بدون تشديد

 


10-شهر تهران از استان تهران.شرايط عبارتند از:

*داشتن تنها دو دوست دختر

*آشنا نبودن با معني و مفهوم كلمات دودره-تلكه-تيغيدن و ....

*داشتن روحيه جوانمردي

*مرد بودن!



:: بازدید از این مطلب : 927
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
- به خواستگاري دختر استادي که 3 بار شما را از درسش انداخته برويد !


- شب عروسيتان ، موقع عروس کشون ، عروس را سوار موتور هندا کنيد و تک جفپا رو زين هم بزنيد !


- خودتان يواشکي چرخ ماشين دختر خانوم مورد علاقه تان را پنچر کنيد و خودتان هم ، فردين وار ، برايش لاستيک را تعويض نماييد !


- در ميهماني ، به بچه هاي فاميل بگوييد ، هرکي بتونه انگوشتشو ببره توي پريز برق ، جايزه داره !
- جلو اداره پليس اقدام به فروش Cdهاي غير مجاز نماييد !


- فلش مموري خودرا پر از انواع ويروس هاي ************ کنيد و بدهيد به دوستانتان و بگوييد سانسورهاي فيلم يانگوم توشه !


- وسط بازي پرسپوليس و استقلال ، الکي زنگ بزنيد به بچه محلاتون و بگوييد که همسايه بغلي داره شله سطلي مي ده !


- نصف شب صدايتان را تغيير دهيد و به مادرتان زنگ بزنيد و بگوييد من هستي هستم و سراغ پدرتان را بگيريد !
- براي جلوگيري از زياد حرف زدن همسرتان روي رژ لب او چند قطره چسب قطره اي بريزيد !
- جوراب را روي کفش بپوشيد !


- يک قاشق مرگ موش خودتان بخوريد و يک قاشق هم به موش خانگيتان بدهيد و بعد منتظر شويد که ببينيد کدام يکيتان زودتر مي ميريد !


- در داخل استخر بدون آب شيرجه بزنيد که خيس نشويد !


- با گرمکن ورزشي برويد خواستگاري تا بفهمند که شما ورزشکاريد !


- ماشين همسايتان را بدزيد و اگر شما را گرفتند ، بگوييد : الياس بهم گفت که اگر ندزدي ، باباتو با تريلي زير مي گيرم !


- براي افراد داراي اختلالات روحي ? رواني ، توصيه هايي براي ساديسمي شدن را بخوانيد !


- وسط تابستان کفش صندل را با جوراب کاموايي بپوشيد !


- با شرت مامان دوز در استخر شنا کنيد !


- به همسرتان در روز تولدش کفن هديه بدهيد !


- روز داماديتان موهايتان را با شماره چهار بزنيد !


- پولهايي که در خيابان , مردم جلوي فقير ريختند را جمع کنيد و داخل صندوق صدقات بريزيد !


- دو روز قبل از امتحان جزوه همکلاسيتان را بگيريد و دو روز بعد از امتحان به او پس دهيد !


- زنگ در خانه خودتان را بزنيد و فرار کنيد !


- ژله را با ني بخوريد !


- در هواي گرم تابستان , عسل و خربزه و زعفران را با هم مخلوط کنيد و ميل بفرماييد !

- در روز بازي استقلال و پرسپوليس، لباس سر تا پا قرمز بپوشيد و برويد درست در وسط طرفداران استقلال بنشينيد و تا مي توانيد به آبي ها با صداي بلند بد و بيراه بگوييد !

- در کلاس فیزیک ناگهان با صدای بلند بخندید و وقتی معلم به شما! گیر داد بگویید بغل دستیتان جوک خنده دار گفته!


:: بازدید از این مطلب : 851
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
برنامه روزانه ملتهای مختلف به شرح زير اعلام می شود :


امريکا : 8 ساعت کار ، 8 ساعت استراحت ، 2 ساعت ماندن در ترافيک ، 2 ساعت تفريح ناسالم  ، 2 ساعت تماشای تلويزيون ، 2 ساعت کار با اينترنت


فرانسه : 8 ساعت کار ، 6 ساعت استراحت ، 2 ساعت قدم زدن در خيابان ، 4 ساعت کتاب خواندن ، 2 ساعت حرف زدن عليه تلويزيون ، 2 ساعت خنديدن


ايتاليا : 4 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 4 ساعت غذا خوردن ، 6 ساعت حرف زدن ، 2 ساعت خيابان گردی


آلمان : 8 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 2 ساعت اضافه کار ، 2 ساعت تماشای مسابقات تلويزِيونی ، 2 ساعت مطالعه ، 2 ساعت فکر کردن به خودکشی

 
کوبا : 8 ساعت کار ، 8 ساعت تفريح ، 4 ساعت خواب ، 4 ساعت گوش کردن به سخنرانی کاسترو
عربستان سعودی : 8 ساعت تفريح همراه با کار ، 6 ساعت تفريح همراه با خريد در خيابان ، 10 ساعت خواب


مصر : 4 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 8 ساعت کشيدن قليان ، 2 ساعت گوش کردن به ام کلثوم ، 2 ساعت حرف زدن در مورد گذشته


هندوستان : 8 ساعت جستجوی کار ، 6 ساعت خواب ، 6 ساعت تماشای فيلم ، 2 ساعت جستجو برای محل خواب ، 2 ساعت برای رد شدن از خيابان


پاکستان : 4 ساعت کار غير مجاز ، 8 ساعت خواب در حين کودتا ، 8 ساعت اعتراض عليه کودتا ، 4 ساعت فرا ر از دست پليس


ايران : 8 ساعت خواب ، 8 ساعت استراحت ، 2 ساعت حرکت در ترافيک ، 1 ساعت کار  ،3 ساعت بحث در مورد گذران اوقات فراغت ، 2 ساعت بحث در مورد فلسفه و سياست
 


 

 



:: بازدید از این مطلب : 802
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

سؤال یک امتحان استخدام:




 

شما در يك شب طوفاني در حال رانندگي هستيد. از جلوي يك ايستگاه اتوبوس مي‌گذريد. سه نفر داخل ايستگاه منتظر اتوبوس هستند.

 

·        يك پيرزن كه در حال مرگ است.

 

·        يك پزشك كه قبلاً جان شما را نجات داده است.

 

·        دوستی بسیار عزیز که سالهاست اورا ندیده اید و آرزو داشتید دوباره او را بیابید و همدم و همراه او باشید.

 

 شما مي‌توانيد تنها يكي از اين سه نفر را سوار كنيد. كدام را انتخاب خواهيد كرد؟ دليل خود را شرح دهيد.

 

كمي فكر كنيد...

 

قاعدتاً اين آزمون نمي‌تواند نوعي تست شخصيت باشد زيرا هر پاسخي دليل خودش را دارد.

 

·        پيرزن در حال مرگ است، شما بايد ابتدا او را نجات دهيد. هر چند او خيلي پير است و به هر حال خواهد مرد.

 

·        شما بايد پزشك را سوار كنيد. زيرا قبلاً جان شما را نجات داده است و اين فرصتي است كه مي‌توانيد جبران كنيد. اما شايد بتوانيد بعداً هم جبران كنيد.

 

·        شما بايد شخص مورد علاقه‌تان را سوار كنيد زيرا اگر اين فرصت را از دست دهيد ممكن است هرگز قادر نباشيد او را پيدا كنيد.

 

از دويست نفري كه در اين آزمون شركت كردند، شخصي كه استخدام شد دليلي براي پاسخ خود نداد. او نوشته بود:

 

سوئيچ ماشين را به پزشك مي‌دهم تا پيرزن را به بيمارستان برساند و خودم به همراه دوست عزیزم منتظر اتوبوس مي‌مانيم.

 


--------------------------------------------------------------------------------

 

شرح

 

 همه مي‌پذيرند كه پاسخ فوق بهترين پاسخ است، اما هيچكس در ابتدا به اين پاسخ فكر نمي‌كند. چرا؟

 

زيرا ما هرگز نمي‌خواهيم داشته‌ها و مزيت‌هاي خود را (ماشين) از دست بدهيم. اگر قادر باشيم خودخواهي‌ها، محدوديت ها و مزيت‌هاي خود را از خود دور كرده يا ببخشيم گاهي اوقات مي‌توانيم چيزهاي بهتري به دست بياوريم.

 

تحليل فوق را مي‌توانيم در يك چارچوب علمي‌تر نيز شرح دهيم:

 

در انواع رويكردهاي تفكر، يكي از انواع تفكر خلاق، تفكر جانبي است كه در مقابل تفكر عمودي يا سنتي قرار مي‌گيرد. در تفكر سنتي، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدوديت‌هاي محيطي خود، استفاده مي‌كند و قادر نمي‌گردد از زواياي ديگر محيط و اوضاع اطراف خود را تحليل كند. تفكر جانبي سعي مي‌كند به افراد ياد دهد كه در تفكر و حل مسائل، سنت شكني كرده، مفروضات و محدوديت ها را كنار گذاشته، و از زواياي ديگري و با ابزاري به غير از منطق عددي و حسابي به مسائل نگاه كنند.

 

در تحليل فوق اشاره شد اگر قادر باشيم مزيت‌هاي خود را ببخشيم مي‌توانيم چيزهاي بهتري به دست بياوريم.

 شايد خيلي از پاسخ‌دهندگان به اين پرسش، قلباً رضايت داشته باشند كه ماشين خود را ببخشند تا همدم و عزیز گم کرده خود را با خود همراه کنند. بنابراين چه چيزي باعث مي‌شود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه كنند. دليل آن اين است كه به صورت جانبي تفكر نمي‌كنند. يعني محدوديت ها و مفروضات معمول را كنار نمي‌گذارند. اكثريت شركت‌كنندگان خود را در اين چارچوب مي‌بينند كه بايد يك نفر را سوار كنند و از اين زاويه كه مي‌توانند خود راننده نبوده و بيرون ماشين باشند، درباره پاسخ فكر نكرده‌اند.



:: بازدید از این مطلب : 863
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

وقتي در اسانسور بسته ميشه با صداي بلند بگين :نترسين.. نگران نباشين ..لازم نيست خونواده هاتون رو خبر کنين چند لحظه ديگه در باز ميشه

وقتي از آسانسور پياده ميشين دگمه همه طبقات رو بزنين...مخصوصا اگه يه عده هنوز تو آسانسور هستن 

يه دوست خيالي تون رو جوري که انگار همراه شما هست به همه معرفي کنين و شروع کنين الکي باهاش حرف زدن 

رو به ديوار آسانسور در حالي که پشت تون به همه هست بايستين...اگه شما نفر اولي باشيد که سوار شدين به احتمال زياد بقيه هم همين کارو ميکنن

يه دفه بگين : اي واي ..نه .. بارون گرفت... بعدش چترتون رو باز کنين

از همه آدرس اي- ميلشون رو بپرسين و بعد  ادامش ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 868
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه آخه؟ ما يک مشت ايرونی داريم توی بهشت که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفيد، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی ميخوان! هيچ کدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون "بنز" و "ب ام و" جايی نميرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... يکی از همين ها دو ماه پيش قرض گرفت و رفت ديگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی ديدم بعضيهاشون کاسبی هم ميکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقيه ميفروشن.

خدا ميگه: ای جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، فر زندان من هستند و بهشت به همه فر زندان من تعلق داره. اينها هم که گفتی، خيلی بد نسيت! برو يک زنگی به شيطان بزن تا بفهمی درد سر واقعی يعنی چی!!!

جبرئيل ميره زنگ ميزنه به جناب شيطان... دو سه بار ميره روی پيغامگير تا بالاخره شيطان نفس نفس زنان جواب ميده: جهنم، بفرماييد؟

جبرئيل ميگه: آقا سرت خيلی شلوغه انگار؟

شيطان آهی ميکشه و ميگه: نگو که دلم خونه... اين ايرونيها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو ميکنم اين طرف، اون طرف يه آتيشی به پا ميکنن! تا دو ماه پيش که اينجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتيش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت ميگم نکن!!! جبرئيل جان، من برم ... اينها دارن آتيش جهنم رو خاموش ميکنن که جاش کولر گازی نصب کنن.....



:: بازدید از این مطلب : 842
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

اصولاً مدرنیته خیلی چیز بدیه چون همه چیز و تحت تأثیر قرار داده حتی طرز تفکر مردم نسبت به مسائل!البته تاریخ نشون داده که مردان در هر دوره ای از تاریخ برای جلب توجه خانوم ها باید یه بامبولی سر خودشون پیاده می کردند تا این موجودات فتنه انگیز ولی در عین حال بسیار خوش خط و خال! یه نیم نگاهی بشون بندازن.اما با گذشت زمان این خانوم ها که بشدت هم دمدمی مزاج بودند باعث شدن این مردای بدبخت برای اینکه روحیه تنوع طلبی زن ها ارضا بشه هی تیپ های مختلفی بزنن!خدا میدونه در آینده چه جوری باید باشیم تا این زن ها و دخترا به ما گوشه چشمی نظر بندازند!!!در زیر سیر تکاملی روش های مخ زنی در گذر تاریخ رو مشاهده می نمایید.

*مخ زنی در عصر حجر 

در این عصر چون هم زن و هم مرد زبون همدیگه رو نمی فهمیدن(چون هنوز زبان اختراع نشده بود) کار مردا سخت تر بود.چون دیگه نمیشد با صحبت کردن و عزیزم ساعت چنده و ببخشید مستقیم کدوم طرفه و .... مخ طرف رو بزنن. پس باید با استفاده از ظاهر و عملیات محیرالعقول این کار رو می کردن.از جمله روش های مخ زنی این دوره عبارت بودند از: 

ادامش باشه تو ادمه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 986
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

براي اون عزيزاني كه نميدونن مازوخيست چيه بايد بگم كه مازوخيست مريضيه خود آزاريه كه فرد به يه طريقي ميخواد به خودش آسيب برسونه و حال خودشو بگيره يا كاري كنه كه بقيه به حسابش برسند... :213:

 

حالا مطلب زيرو بخونيد شايد شما هم جزو دسته مازوخيستي ها شديد
* وقتي كنار يه آدم چاق نشستي و اخبار روز رو مبادله مي كنيد، از مرگ و ميرو سكته و سرطان ناشي از چاقي صحبت كني!

* وقتي ميري خريد براي يه جنس 14000 تومني، 4000 تومن بدي به فروشنده بگي خدا بده بركت!

* وقتي مشغول عكس گرفتن از يك زوج جوان هستي، انگشتت را هم كمي داخل كادر دوربين قرار بده تا آن زوج مهربان هميشه به ياد تو باشند!

* براي سور عروسي به مهمونا تخم مرغ آپ پز بده!

* امتحاناتت رو با مدادرنگي 36 رنگ جواب بده!

* سوار آسانسور شو و تا طبقه هفتم برو، بعد از اونجا از پله ها به طبقه دوم كه كار داري برگرد!

* وارد بوتيك شو و پس از پرو كردن لباس هاي گرون قيمت، خيلي آروم از فروشنده بپرس:
حالا بگو جوراب ارزون قيمت چي داري؟!

* جلوي كلانتري دوبله پارك كن!

* در صف شلوغ نانوايي بايست و وقتي نوبتت شد به نانوا بگو، ببخشيد آقا....1000 تومن خورده داري؟!

* برنامه امتحانات رو از روي بورد بردار و پس از پار هاي تغييرات دوباره بگذار سر جاش!

* وقتي اتوبوس كاملاً خلوته برو روي پايينترين پله ورودي بايست!

* برو هر دو كليه ات رو اهدا كن!

* توي كارواش در ماشينت رو باز كن!

* بگير استادت رو بزن تا بهت نمره اضافه كنه!



:: بازدید از این مطلب : 667
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
خیره می شوم به عقربه ها می شمارم لحظه های بودنت را چشمانم را كه می بندم گاه گاهی برایم می خوانی دفتر سفیدم را می گشایم می نشینم در خلوت اتاقم و از سرمای نبودنت خود را در آغوش می كشم و سكوتِ لحظه هایم را می نگارم برای كسی كه مثل خون تو رگهامه

 

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
دنیا هر کسی یه نیمه گمشده داره که فقط لایق همونه پس سعی نکن در ساختن پازل زندگیت تقلب کنی
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
علی باقی :
انسان بزرگ نیست جز به وسیله ی فكرش, شریف نیست جز به واسطه ی احساساتش و قابل احترام نیست جز به سبب اعمال نیكش
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
امام خمینی (ره) :
انسان عصاره ی همه ی موجودات عالم است       


-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
لاروشفوكولد :
آدم فقیر حق بی شعور بودن و احمق بودن را ندارد
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
بقراط :
انسان باید خود را به دو چیز عادت دهد , جفای ایمان و ظلم بشریت
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
ماری كوری:
نمی توانید به ساختن دنیای بهتر امید داشته باشید؛ مگر آن كه تك تك افراد اجتماع پیشرفت كنند. به این منظور هر یك از ما باید علاوه بر این كه به پیشرفت خود می اندیشد، در برابر عموم افراد بشر نیز احساس مسؤولیت كند. وظیفة ما این است كه برای كسانی كه می توانیم، مفید واقع شویم.
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
ضرب المثل بنزینی:
1بنزین دیدی ندیدی
2-بنزین زرد برادر گریسه
3-با بنزین بنزین گفتن ماشین روشن نمیشه
4-به اندازه بنزینت گاز بده
5-بنزین همسایه اورانیومه
6-بنزینش از باک میریزه
7-از این حرفا بوی بنزین میاد
8-خاموشی ماشین از بی بنزینیه
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
هر روز ما دریافتی های موبایلمون رو باز میكنیم و پیامهایی رو كه دوستانمو برامون فرستادن میخونیم ، اما چند بار قرآن رو باز میكنیم تا پیامهایی رو كه خدا فرستاده بخونیم ؟

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
اگر مثل گاو گنده باشی، میدوشنت؛ اگر مثل خر قوی باشی، بارت می كنند؛ اگر مثل اسب دونده باشی، سوارت می شوند... فقط از فهمیدن تو می ترسند... دکتر علی شریعتی

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
معلم: به شخصی که با وجود عدم علاقه حاضرین، به حرف زدنش ادامه میده چی میگن؟

شاگرد: بهش میگن معلم

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
یه روز دو تا لاف‌زن داشتند خالی می بستند، یكیشون به اون یكی می‌گه: طرفای ما یه كوه هست كه وقتی جلوش یه بار داد می‌زنی «حسن»، 7بار جواب می‌ده «حسن»؛ اون یكی برمی‌گرده می‌گه: این كه چیزی نیست طرفای ما یه كوه هست كه وقتی جلوش داد می‌زنی «حسن»، می‌گه: كدوم حسن؟

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
تو جاده پلیس جلو یه ماشین رو می گیره و میگه چون از صبح اولین كسی هستی كه كمربند ایمنی بستی برنده 58هزار تومن پول شدی. حالا می خوای باهاش چیكار كنی؟ مرد می گه: می رم گواهینامه می گیرم . زنش سریع می گه: جناب سروان این وقتی اكس می زنه پرت و پلا می گه . بچشون از اون پشت می گه: بابا نگفتم با ماشین دزدی قاچاق نكنیم؟ یه صدا از صندوق عقب می یاد : از مرز رد شدیم یا نه؟
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
 
                                                     ~0~                                                        /0

                                                       !/                                                          |/

                                                        |/                                                          L|

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

     ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اگه گفتین این یعنی چی؟

 

 

 

 

 

یعنی:ای خانوم کجا کجا...
 
 

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
دوست دارم زندگی مانند سفری باشد، همسفرم همسری خوب و مهربان باشد، مناظر زیبای جاده خاطرات قشنگ زندگی باشد، و اگر قرار است مرگ مقصد ما باشد، دوست دارم که زیبا و با هم باشد...
اما چه سود چند کیلومتری بیشتر نمی تونیم بریم، چون کارت سوختمون تموم شد!
------
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
تو جیغ زدی ویغ زدی جادو بودی دود شدی بالا رفتی تار شدی پایین اومدی پود شدی پیر شدی گریه شدی جوون شدی خنده شدی خان شدی بنده شدی خروس سرکنده شدی میوه شدی هسته شدی امید شدی یاس شدی ستاره نحس شدی ... خلاصه آدم نشدی
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میكنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میكنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می كنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگه عشق نیست چرا عاشقیم


-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
مرگ هیجان انگیز ترین صحنه ی زندگی ماست كه هیچ گاه آن را برای دیگران تعریف نمی كنیم.

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
میدونی اسکول به کی میگن؟
برو پایین
.
.
.
.

.

.

.

.

.

.
.
میدونی اسکل به کی میگن؟
برو بالا

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
تو پادگان چشمات راه رفتم بی معرفت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سهم من از عشقت کلاغ پر بود؟
بقیه تو ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 956
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

آقا دمت گرم خودت میدمنی واسه چی 



:: بازدید از این مطلب : 867
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
چگونه باور كنيم كه ديگري راز ما را نگهداري خواهد كرد، در صورتي كه خودمان از نگهداريش عاجز بوديم؟
"لارشفوكوله"

هر عقيده و مذهبي داشته باشيم، احساس همه ما اين است كه هيچ نيكي بدون پاداش، و هيچ زشتي بدون مجازات نخواهد ماند.
"دكتر ماردن"

پاي دونده هميشه چيزي بدست خواهد آورد ولو اينكه خار باشد.


تا تو سخن نگفته‌اي، اختيار آن را در دست داري ولي وقتي كه گفتي، تو در اختيار آن هستي.

"امام علي"

هر چيز را كه نگهبان بيشتر بود، استوارتر مي‌گردد، مگر راز كه نگهدار آن هر چند زياد باشد، آشكارتر گردد.

"افلاطون"

بيشتر مردان موفق، موفقيت‌هاي خود را مرهون استعدادهاي استثنائي يا فرصتهاي متفاوت نيستند، بلكه از همان فرصتها و استعدادهاي معمولي كه در اختيار ديگران هم بوده است، به نحو صحيح بهره گرفته‌اند.

"بروس بارتون"


:: بازدید از این مطلب : 912
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

ابوبكر رباني اكثر شبها به دزدي رفتي و چندانكه سعي كرد چيزي نيافت. دستارخود بدزديد و در بغل نهاد. چون در خانه رفت زنش گفت: چه آورد هاي؟گفت: اين دستار آورده ام. گفت: اين كه از آن خود توست. گفت: خاموش
تو نداني. از بهر آن دزديد هام تا آرمان دزديم باطل نشود.

______________________________ __________
جحي گوسفند مردم ميدزديد و گوشتش صدقه ميكرد. از او پرسيدند كه اين چه معني دارد؟ گفت: ثواب صدقه با بزة دزدي برابر گردد و درميان پيه و دنب هاش توفير باشد.
______________________________ __________
______________________________ __________
سيد رض يالدين شبي پيش بزرگي خفته بود. هر بار با سيد ميگفت: چيزي بگوي تا ميبخسبم. چون چند بار مكرر كرد سيد را خواب غلبه نموده بود گفت: تو گه مخور، چيزي مگوي تا من بخسبم.
______________________________ __________
طلحك دراز گوشي چند داشت. روزي سلطان محمود گفت: دراز گوشان او را به الاغ گيرند تا خود چه خواهد گفتن. بگرفتند. او سخت برنجيد پيش سلطان آمد تا شكايت كند. سلطان فرمود كه او را راه ندهند. چون راه نيافت در زير دريچه اي رفت كه سلطان نشسته بود و فرياد كرد. سلطان گفت: او را بگوئيد كه امروز بار نيست. بگفتند. گفت: قلتباني را كه بار نباشد خر مردم به كجا برد كه بگيرد



:: بازدید از این مطلب : 1392
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

اى نور خدا ماه هدى مظهر داور

سلطان جهان كهف امان شاه مظفّر

از كعبه تو عرش مجيد است منوّر

جبريل امين تاج غلامى تو برسر

شد پاس درت فخر ملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مَه انور

ربّ ارنى گو به خدا موسىِ عِمران

اندر هوس جلوات اى ماه بدخشان

آئى به تجلّى اگر اى مهر درخشان

فانى شده در كوى تو اى مظهر سبحان

شد پاس درت فخر ملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مَه انور

آثار حق از عين تو بينيم سراپا

اسرار وى از نطق تو گرديده هويدا

انوار وى از وجه تو شد ظاهر وپيدا

آيات وى از دست تو همچون يد و بيضا

شد پاس درت فخر ملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مَه انور

مدح تو سزد زآنكه چه نقش تو عيان كرد

وصفت كند آن كو به تو اسرار نهان كرد

بشناخته ات آنكه چه صنعى تو توان كرد

جز او كه توان مدح تو را حق بيان كرد

شدپاس درت فخرملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

آرى به كجا قطره كه او وصف كند يَم

آرى به كجا ذرّه كه از شمس زند دَم

پروانه كجا آرى و اين صفحه عالم

بس قطره و هم ذرّه تو اى شه اعظم

شد پاس درت فخرملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

ليك ار نكنم مدح تو اى شاه چه گويم

از مهر تو گر دم نزم مهر كه جويم

رو سوى تو ناورده نمايم به كه رويم

شاهم به دوعالم چو نظركرده تو سويم

شدپاس درت فخرملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

در قطره جود و كرمت بحر چه باشد

در تابش وجهِ قمرت بدر چه باشد

در جلوه نور نظرت فجر چه باشد

در شمّه بخشش ز كَفَت اَبر چه باشد

شد پاس درت فخر ملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

اى وجه خدا سوى تو يابيم هدى را

از اسم تو يابيم اجابت ز دعا را

گر سوى مُنايت دهى اى شاه صلا را

در كعبه امن  تو كنم سعى صفا را

شد پاس درت فخرملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

هستى تو سليمان و منم مور تو اى شاه

پيوسته بُدم منظر و منظور به درگاه

دادى تو به ايمانىِ دل خسته به خود راه

زين راه بهر باب حقم باز بِشد راه

شد پاس درت فخرملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

 



:: بازدید از این مطلب : 843
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

در مسابقه زندگی گل زدن هنر نیست ، گل شدن هنر است . تقدیم به سرور گلها

-------------------------

برگ در انتهاي زوال مي افتد و ميوه در انتهاي کمال بنگر که تو چگونه مي افتي

-------------------------

زندگي مثل دوچرخه سواري مي مونه ..واسه حفظ تعادلت هميشه بايد در حركت باشي ….آلبرت انيشتين

-------------------------

شريف ترين دلها دلي است كه انديشه ي آزار كسان درآن نباشد.  زرتشت

-------------------------

بدبختي تنها در باغچه اي كه خودت كاشته اي مي رويد.

-------------------------

زن مخلوقي است كه عميق تر ميبيند و مرد مخلوقي است كه دورتر را ميبيند.

-------------------------

عالم براي مرد يك قلب است و قلب براي زن عالمي است.

-------------------------

عجب معلم سختگيري است اين طبيعت كه اول امتحان ميگيرد بعد درس ميدهد.



:: بازدید از این مطلب : 889
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

 

از ذكر علي مدد گرفتيم                    آن چيز كه ميشود گرفتيم
 
در بوته ي آزمايش عشق              از نمره ي بيست صد گرفتيم
 
محكوم به حبس عشق گشتيم                  حـكم عزلي ابد گرفتيم
 
ديديم كرايت علي سبز                       معجون هدايت علي سبز
 
در چمبر آسمان آبي                        خورشيد ولايت علي سبز
 
از باده ي حق سياه مستيم                     اما ز حمايت علي سبز
 
شين شكايت علي زرد                        فرهاد حكايت علي سبز
 
دستار شهادت علي سرخ                     لبخند رضايت علي سبز
 
در نامه ي ما سياه رويان                    امضاي عنايت علي سبز
 
يا علي در بند دنيا نيستم                          بنده لبخند دنيا نيستم
 
بنده ي آنم كه لطفش دائم است        با منو بي من به ذاتش قائم است
 
دائم الوصليم اما بي خبر                      در پي اصليم اما بي خبر
 
گفت پيـغمبر كه اطخـال سرور             في قلوب مومنين اما به نور
 
نور يعني انتشار روشني                   تا بساط ظلم را بر هم زني
 
هر كه از سر سرور آگاه شد             عشق بازان را چراغ راه شد
 
جاده ي حيرت بسي پر پيچ بود        لطف ساقي بود و باقي هيچ بود
 
مكه زير سايه ي خــناس بود             شيعــه در بند بني عباس بود
 
حضرت صادق اگر ساقي نبود          يك نشان از شيعگي باقي نبود

 



:: بازدید از این مطلب : 1080
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

خانمي ۳ پير مرد جلوي درب خانه اش ديد.
- شما را نمي شناسم ولي اگر گرسنه هستيد بفرماييد داخل.
- اگر همسرتان خانه نيستند، مي ايستيم تا ايشان بيايند.
همسرش بعد از شنيدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن.
بعد از دعوت يکي از آنها گفت: ما هر ۳ با هم وارد نمي شويم.
خانم پرسيد چرا؟
يکي از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن يکي موفقيت و ديگري عشق است.
حال با همسرتان تصميم بگيريد کداممان وارد خانه شود.
بعد از شنيدن، شوهرش گفت: ثروت را به داخل دعوت کن. شايد خانمان کمي بارونق شود.
همسرش در پاسخ گفت: چرا موفقيت نه؟
عروسشان که به صحبت اين دو گوش مي داد گفت چرا عشق نه؟
خانه مان مملو از عشق و محبت خواهد شد.
شوهرش گفت: برو و از عشق دعوت کن بداخل بيايد. خانم به خارج خانه رفت و از عشق دعوت کرد امشب مهمان آنها باشد.
۲ نفر ديگر نيز به دنبال عشق براه افتادند. خانم با تعجب گفت:
من فقط عشق را دعوت کردم!
يکي از آنها در پاسخ گفت: اگر ثروت و يا موفقيت را دعوت مي کرديد، ۲ نفر ديگرمان اينجا مي ماند. ولي هرجا عشق برود، ما هم او را دنبال مي کنيم.هر جا عشق باشد.موفقيت و ثروت هم هست!

حتما اولین برداشت شما از این داستان اهمیت عشق هست اما من میخوام برداشت دیگه ای از این داستان بکنم و اون این هست که :
«برای به دست آوردن هر چیز باید از چیزی گذشت و از دست داد»



:: بازدید از این مطلب : 883
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود. در همان موقع یک قایق کوچک ماهی گیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود.

از ماهی گیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟

ماهی گیر: مدت خیلی کم.

تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟

ماهی گیر: چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی است.

تاجر: اما بقیه وقتت رو چیکار می کنی؟

ماهی گیر: تا دیر وقت می خوابم. یه کم ماهی گیری میکنم. با بچه ها بازی میکنم بعد میرم
توی دهکده و با دوستان شروع می کنیم به گیتار زدن. خلاصه مشغولیم به این نوع زندگی.

تاجر: من تو هاروارد درس خوندم و می تونم کمکت کنم. تو باید بیشتر ماهی گیری کنی.
اون وقت می تونی با پولش قایق بزرگتری بخری و با در آمد اون چند تا قایق دیگر هم بعدا اضافه می کنی. اون وقت یک عالمه قایق برای ماهی گیری داری.

ماهی گیر: خوب بعدش چی؟

تاجر: به جای اینکه ماهی ها رو به واسطه بفروشی اونا رو مستقیما به مشتری ها میدی و برای خودت کار و بار درست می کنی ، بعدش کارخونه راه می اندازی و به تولیداتش نظارت میکنی... این دهکده کوچک رو هم ترک می کنی و می روی مکزیکو سیتی
بعد از اون هم لوس آنجلس و از اونجا هم نیویورک... اونجاست که دست به کارهای مهم تری می زنی...

ماهی گیر: این کار چقدر طول می کشه؟

تاجر: پانزده تا بیست سال

ماهی گیر: اما بعدش چی آقا؟

تاجر: بهترین قسمت همینه، در یک موقعیت مناسب که گیر اومد میری و سهام شرکت رو به قیمت خیلی بالا می فروشی، این کار میلیون ها دلار برای عایدی داره.

ماهی گیر: میلیون ها دلار، خوب بعدش چی؟

تاجر: اون وقت باز نشسته می شی، می ری یه دهکده ساحلی کوچیک، جایی که می تونی تا دیر وقت بخوابی، یه کم ماهی گیری کنی، با بچه هات بازی کنی، بری دهکده و تا دیر وقت با دوستات گیتار بزنی و خوش بگذرونی.



:: بازدید از این مطلب : 821
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

یك خانم روسی و یك آقای آمریکایی با هم ازدواج كردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز كردند .طفلكی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار كند.
یك روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین كرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد . قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد
.
روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمی دانست كه سینه مرغ به انگلیسی چه می شود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد. بعد دگمه های پالتو اش را باز كرد و به سینه خودش اشاره كرد . قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد
.
روز سوم خانم ، طفلك می خواست سوسیس بخرد. او نتوانست راهی پیدا كند تا این یكی را به فروشنده نشان بدهد. این بود كه شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد
............
..
برای خواندن ادامه داستان به پایین صفحه بروید

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خیلی منحرفید
!
حواستون كجاست ؟

شوهرش انگلیسی صحبت می كرد.



:: بازدید از این مطلب : 909
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
فرق ژيان با ماشينهاي ديگر چيست؟ ماشينهاي ديگر فقط آدم را مي‌برند، اما ژيان، هم آدم را مي‌بردو هم آبروي آدم را.

ژاپنيها به بچه گاو چه مي‌گويند؟ ني‌ني‌گاوا.

فرق بلال و خيار چيست؟ بلال در فيلم «محمد رسول الله» بازي كرده ولي خيار در اون فيلم بازي نكرده!

شباهت بلال و خيار چيست؟ هيچكدامشان در «تايتانيك» بازي نكردند!

چرا روي آدرس اينترنت به جاي يك دبيليو، سه تا دبيليو مي‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاري عيب نمي‌كنه!

اگر اسكلت از بالاي ديوار بپرد پايين چه مي‌شود؟ هيچ وقت اين كار را نمي‌كند چون جگر ندارد!

فرق عينك و تفنگ چيست؟ عينك را مي‌زنند و مي‌بينند ولي تفنگ را مي‌بينند و مي‌زنند!

چرا مار نمي‌تواند به مسافرت برود؟ چون دست ندارد كه براي خداحافظي تكان دهد!

دندان كرسي چه فايده‌اي دارد؟ در زمستان ما را گرم مي‌كند! پس چرا در زمستان دندانهايمان از سرما به هم خورد؟ چون آن موقع، كرسي خاموش است!

براي قطع جريان برق چه بايد كرد؟ بايد قبض آن را پرداخت نكرد!

نصف‌النهار چيست؟ همان شام است كه در واقع نصف نهار است كه براي شام مانده!

چرا آب هنگام جوشيدن قل‌قل مي‌كند؟ چون ميكروبهاي آن مي‌سوزند و فرياد مي‌كشند!

آخرين دنداني كه در دهان ديده مي‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعي!

چطور مي‌شود چهارنفر زير يك چتر به‌ايستند و خيس نشوند؟ وقتي هوا آفتابي باشد اين كار را انجام دهند!

چرا دوچرخه خودش نمي‌تواند به‌ايستد؟ چون خيلي خسته است!

اگر يك زنبور داخل دهان گربه برود، گربه چه مي‌گويد؟ ميوز.... ميوز....

اگر سر پرگار گيج برود چه مي‌كشد؟

بقیش ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 760
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

لئوناردو داوينچي موقع کشيدن تابلو "شام آخر", دچار مشکل بزرگي شد: مي بايست "نيکي" را به شکل عيسي" و "بدي" را به شکل "يهودا" يکي از ياران عيسي که هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت کند, تصوير مي کرد. کار را نيمه تمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا کند.
روزي دريک مراسم همسرايي, تصوير کامل مسيح را در چهرة يکي از جوانان همسرا يافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نکرده بود.
کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار مي آورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا کليسا بياورند , چون ديگر فرصتي براي طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است به کليسا آوردند, دستياران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي, گناه و خودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند, نسخه برداري کرد.
وقتي کارش تمام شد گدا, که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود, چشمهايش را باز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد, و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت: سه سال قبل, پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروه همسرايي آواز مي خواندم , زندگي پراز روًيايي داشتم, هنرمندي از من دعوت کرد تا مدل نقاشي چهرة عيسي بشوم!."
"مي توان گفت: نيکي و بدي دورروي يك سكه هستند ؛ همه چيز به اين بسته است



:: بازدید از این مطلب : 634
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

اهو خيلي خوشگل بود . يک روز يک پري سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داري شوهرت چه جور موجودي باشه؟
آهو گفت: يه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پري آرزوي آهو رو برآورده کرد و آهو با يک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ براي طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسيد : علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقي نداريم, اين خيلي خره.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: شوخي سرش نميشه, تا براش عشوه ميام جفتک مي اندازه.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: آبروم پيش همه رفته , همه ميگن شوهرم حماله.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عين طويله است.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چي ازش مي پرسم مثل خر بهم نگاه مي کنه.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: تا بهش يه چيز مي گم صداش رو بلند مي کنه و عرعر مي کنه.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: از من خوشش نمي آد, همه اش ميگه لاغر مردني , تو مثل مانکن ها مي موني.

حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آيا همسرت راست ميگه؟
الاغ گفت: آره.

حاکم گفت: چرا اين کارها رو مي کني ؟
الاغ گفت: واسه اينکه من خرم.
حاکم فکري کرد و گفت: خب خره ديگه چي کارش ميشه کرد.

نتيجه گيري اخلاقي: در انتخاب همسر دقت کنيد.
نتيجه گيري عاشقانه : مواظب باشيد وقتي عاشق موجودي مي شويد عشق چشم هايتان را کور نکن



:: بازدید از این مطلب : 775
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
وقتی این داستانو خونوم خیلی خیلی احساسم یه مادرم بیشتر شد تقدیم به همه مادران:

 

داستان من از زمان تولّدم شروع می‎شود.
تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهی‎دست و هیچگاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم.
روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم.
مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت
و گفت،:"فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این 
اوّلین دروغی بود که به من گفت.

زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می‎کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت.
مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت.
شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا می‎کرد و می‎خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است.
ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
"بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی‎دانی که من ماهی دوست ندارم؟"
و این 
دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.

قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می‎رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم.
مادرم به بازار رفت و با لباس
 ‎فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانم‎ها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد. 
شبی از شب‎های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم.
از منزل خارج شدم و در خیابان‎های مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می‎کند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح." لبخندی زد و گفت:"پسرم، خسته نیستم." و این 
دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.

به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می‎رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید.
من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد.
موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم. 
مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می‏گفت.
نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." 
گفت:
 "پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه‎زنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهء او قرار گرفت.
می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد.
وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود.
امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:"من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این 
پنجمین دروغ او بود.

درس من تمام شد و از مدرسه فارغ‎التّحصیل شدم.
بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزی‎های مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت.
وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفهء من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد
و گفت:"پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم." و این 
ششمین دروغی بود که به من گفت.

درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت.
وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است.
در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود.
به سفرها می‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند.
امّا او که نمی‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:"فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."
و این 
هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت. 

مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. 
به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود.
همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است.
وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را می‏سوزاند.
سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‎‏شناختم.
اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد
و گفت:"گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی‎کنم." و این 
هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. 
جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.

این سخن را با جمیع کسانی می‎گویم که در زندگی‎ شان از نعمت وجود مادر برخوردارند.
این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید.
این سخن را با کسانی می‎گویم که از نعمت وجود مادر محرومند.
همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.

مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد



:: بازدید از این مطلب : 773
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

1- کدامیک از تیم های زیر انگلیسی است؟

الف)پاس ایران    ب)رئال مادریداسپانیا     ج)استقلال تهران       د)رم ایتالیا

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)80%        ب)0%          ج)10%             د)10%

 

2- حاصل عبارت مقابل را بدست آورید. 4 = 2+2

الف)5     ب)3            ج)سوال اشتباه است         د)اطلاعات مسئله کافی نیست

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)10%        ب)5%          ج)35%         د)50%

...........................................................................................................................

 

3- در جنگ رستم و سهراب ،سهراب به دست چه کسی کشته شد؟

الف) سهراب       ب) تهمینه             ج)سرطان داشت           د)ایدز

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)90%          ب)5%           ج)2%             د)3%

...........................................................................................................................

 

4- بز کوهی در کجا زندگی می کند؟

الف)در قیطریه           ب)در دریا            ج)کویر لوت        د)زیر زمین

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)15%           ب)35%            ج)5%            د)45%

...........................................................................................................................

5- بیت زیر از کیست؟ (راهنمایی :نام شاعر در شعر آمده است)

حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ

متی ما تلقی من تهوی دع الدنیا و اهملها

الف)حضور           ب)غافل          ج)متی        د)گر

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)10%       ب)70%          ج)20%          د)0%

...........................................................................................................................

 

6- یک موجود تک سلولی چند سلول دارد؟

الف)سلول ندارد مولکول دارد        ب)بیش از یک میلیارد

ج)سوال در حد فوق دکتراست         د)هیچکدام

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)10%        ب) 25%               ج)65%          د)0%

...........................................................................................................................

 

7- دخالت های آمریکا در ایران چه مشکلاتی پدید می آورد؟

الف)هیچ غلطی نمی تونه بکنه           ب)فعلا سرش تو عراق گرمه

ج)بن لادن نمی ذاره                     د)همه موارد

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)50%        ب)25%           ج)10%           د)15%

...........................................................................................................................

 

8- تحقیقات انیشتین منجر به پیدایش کدام از نظریه های زیر شد؟

الف)نظریه نسبیت خاص                ب)نظریه نسبیت عام

ج)نظریه داروین                          د)الف و ب

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)0%            ب)0%             ج)0%           د)100%

 

البته به همشهریان آذری زبان توهین نشود

...........................................................................................................................



:: بازدید از این مطلب : 835
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 17 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

دوستان واقعی جواهراتی هستند گرانبها که بدست آوردنشان سخت و نگه داشتنشان سخت تراست. لطفا در حفظ و نگهداری من کوشا باشید

       +++++++-------+++++++-------
ازمیان كسانی كه برای دعای باران به بیابان میروند تنهاآنان كه باخودچترمیبرندبه مهربانی وقدرت خدا یقین دارند..
       +++++++-------+++++++-------
موج اگر می دانست ساحل هیچ وقت دستش را نمی گیرد هرگز برای رسیدن نفس نفس نمی زد 
       +++++++-------+++++++-------
وقتی یک مرد از ازدواج میترسه واسه این نیست که از دل بستن به یک زن میترسه ، بلکه دل بریدن از بقیه زنها ست که اونو میترسونه 
       +++++++-------+++++++-------
تحقیقات نشون داده اصفهانیها فقط در 22 روز سال رشد می کنند: دهه اول محرم 12روز اول عید
         +++++++-------+++++++-------
آبادانیه یه پنجاه تومانی تقلبی میسازه لو میره میگیرنش... آبادانیه میگه از كجا فهمیدین كار منه؟ میگن: آخه گاگول كنار در دانشگاه تهران سمبوسه فروشی كجا بوده؟!؟!؟
   ****    ****    ****    ****
می دونی چرا همه جوك ها با یه روز شروع می شه؟چون شبا مورد منكراتی داره!
    ****    ****    ****    ****
ترکه داشت گریه می کرد. باباش پرسید چی شده؟ گفت: عاشق شدم! باباش گفت حالا عاشق کی هستی؟ گفت: هر کسی که شما صلاح بدونی

 
    ****    ****    ****    ****
ترکه شب ادراری داشته " یه شب از جاش بلند میشه میبینه جاشو خیس نکرده از خوشحالی سکته میکنه میمیره...!!!



:: بازدید از این مطلب : 848
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 17 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-
ترکه رو ختنه میکنند . میگن باید دامن بپوشی میگه :
پدرسگا مگه چقدرش رو بریدین

^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-

یه روز یه ترك رو به جرم دزدی می برن دادگاه .قاضی می گه خجالت بكش این دفه چهارمه كه میای دادگاه .تركه به قاضی می گه تو خجالت بكش كه هر روز اینجا یی

^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-
مهم این نیست که قشنگ باشی،قشنگ اینه که مهم باشی،ولی حیف که نه قشنگی نه مهم.

^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-
زندگی مثل بازی حكمه مهم نیست كه دست خوب داری مهم اینه كه یار خوب داشته باشی اینطور شاید بتونی بازی باخته رو ببری .

^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-
یه سوال شرعی دارم باتوجه به تحریم ایران ومشکل هسته ای وگرانی به نظرشما خوشگلاهنوزبایدبرقصن ؟؟

^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-
پسر نوح با بدان بنشست

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

حالا برو خونه زندگیشو ببین: ویلا, پرادو, N95 , جنیفر . . .


^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-
می دونی بد ترین درد دنیا چیه !؟

.

.

.

لابد فكر می كنی اینه كه آدم بمیره یا اینكه عشقش بمیره

.

.

.

نه احمق !

.

.

.

اینه كه اس ام اس های تكراری چند سال پیش رو برات بفرستن

^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-

به همسرت نیکی کن . اگر همسر نداری به دوست دخترت نیکی کن . اگر دوست دختر نداری یکی پیدا کن . اگر پیدا نکردی تلاش کن . اگر تلاشت نتیجه نداد خاک بر سرت کنن بی عرزه بی خاصیت

^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-
اگه از من بپرسن که بهترین،زیباترین،شجاع ترین و محبوب ترین آدم کیه؟انگشتم رو طرف تو می گیرم و می گم:مطمئنا این نمی تونه باشه

^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-

اگه فکر کردی بری قید چشاتو می زنم اگه فکر کردی بری ازت به آسونی دل می کنم آفرین یه بار تو عمرت درست فکر کردی


^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-
اگر من شیرین بشم تو فرهاد/ من لیلی بشم تو مجنون/ من نرگس بشم تو سام/ من حوا بشم عمرا تو آدم نمیشی
^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-



:: بازدید از این مطلب : 997
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 17 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

قلم در دست گرفتم و می نویسم
اما نمی دانم برای چه یا برای که
تنها می دانم دلی تنگ دارم که دیگر تاب شکستن ندارد
و نمی داند غصه هایش را بر کدامین کاغذ سفید هدیه کند که توان آن را داشته باشد
دل من کاغذی می خواهد از جنس بی نهایت که تک تک آوای غم خویش را بر آن بنوازد و هرگز به او نگویم
دل من
کاغذ تمام شد..........

نازنین



:: بازدید از این مطلب : 911
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

می شود گاهی صدا ها را شنید اما گوش دادن چیز دیگریست
می شود گاهی خیلی چیزها را دید اما نگاه کردن چیز دیگریست
می شود گاهی دست کسی را گرفت اما پرواز دادن چیز دیگریست
می شود گاهی کسی را دوست داشت اما برای او از همه چیز گذشتن چیز دیگریست

نازنین



:: بازدید از این مطلب : 1141
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

خوب من
غصه هایم را به که گویم وقتی بی محابا به گریه هایم می خندی
وقتی که من دستهایت را می گیرم و تو به چشمهایم نگاه هم نمی کنی
وقتی که می دانی می خواهمت و سکوت می کنی
نازنینم
که را می شناسی که بر عشقی چنان سوزان مانند آن که من به تو دارم چشم ببندد؟
با من اینگونه نباش
گل یاد آور عشق است و بهارش کوتاه مگر نمی دانی عاشقان زودتر می شکنند؟

نازنین



:: بازدید از این مطلب : 1359
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

 

غضنفر پری دریایی میبینه بهش میگه زن من میشی  پریه میگه من که آدم نیستم غضنفر بهش میگه فکر کردی من آدمم
............................

به غضنفر میگن بابات مرده بیا بریم بهشت زهرا میگه دروغ میگید یه چیزی شده نمیخواید به من بگید

..............................

 

یارو می ره دزدی تفنگو می ذاره پشت گردن طرف می گه : تکون بخوری با لگد می زنم تو سرت !!!
..........................................

 

 
غضنفر يه مگس ميگيره, بش ميگه بپر.. مگسه ميپره. مگس رو ميگره يه بالشو ميكنه, بش ميگه بپر.. مگس به زور ميپره . باز مگس رو ميگيره اون يكي بالشم ميكنه, بش ميگه حالا بپر... مگسه نيمپره. بعد غضنفر ميگه : حالا ما نتيجه ميگيريم كه وقتي بالهاي مگس رو بكنيم ، مگس كر ميشه
..............................................

 


یارو می ره دستشویی، می زنه آفتابه رو لتو پار می کنه.
بهش می گن: چرا آفتابه رو این جوری کردی؟
می گه: برام ژست گرفته بود!

............................

غضنفر می ره ماشینش رو بیمه کنه،
آقاهه بهش میگه: خدا کنه هیچ وقت از این بیمه استفاده نکنی.
غضنفر میگه: الهی تو هم از این پول خیر نبینی

............................

دو تا دختر داشتند با هم صبحت مي كردند. دختر اولي: تو چرا اينقدر به نامزدت علاقه نشون ميدي؟ دختر دومي: مي‌دوني، آخه اون پولداره، ... مهربونه، ... پولداره، ... جوونه، ... پولداره، ... قد بلنده، ... پولداره !!!

.............................

 



:: بازدید از این مطلب : 1001
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.

در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.

پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.

انگار همین دیروز بود.

راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.

به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، زنا با محارم و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.

آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد.


 

در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.

در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کرد.


 

نتیجه اخلاقی‌: وقت شناس باشید !

 



:: بازدید از این مطلب : 907
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

امریکا: شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر میکند.احیاناً آن وسط مقادیری مشت و لگد توسط افسر پلیس دریافت میدارید. یک نفر از این صحنه فیلم میگیرید و در اینترنت پخش می کند. صحنه ضرب و شتم شما از 222 کانال خبری و سیاسی پخش می شود. پلیس رسوا می شود.پلیس از مردم امریکا عذرخواهی می کند.پلیس 15 میلیون دلار به شما غرامت می دهد.شما نیز به خاطر جرمی که مرتکب شده اید مجازات می شوید.

ایتالیا: شما خلاف می کنید. پلیس شما را دستگیر می کند. شما به پلیس رشوه می دهید. شما آزاد می شوید!

فرانسه:شما خلاف می کنید اما پلیس شما را دستگیر نمی کند چون فعلاً به خاطر حقوق پایینش در حال اعتصاب است.

انگلیس:شما خلاف می کنید و پلیس یک مسلمان سیاه پوست عرب را به جای شما دستگیر می کند.

  آلمان:شما خلاف می کنید و سگ های پلیس ردتان را پیدا می کنند و شما را دستگیر می کنند.

سوئیس: شما خلاف نمی کنید .پس نیازی به حضور پلیس نیست.

  عراق:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند.در حین دستگیر شدن بمبی که در جورابتان جا سازی کرده اید منفجر می کنید و به همراه پلیس می میرید.

چین:شما خلاف می کنید.شما اعدام می شوید!

امارات:شما حال و حوصله خلاف ندارید و به جایش با همراهی پلیس ،از کشور های همجوار دختر وارد می کنید!

هندوستان:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند و شما عاشق دختر رییس پلیس می شوید و توسط اون دختر از زندان فرار می کنید و در حالیکه دو تایی آواز میخوانید و دور درخت می چرخید و روسری دورگردن معشوقه تان می پیچید و هی دستش را می گیرید و می کشید و ول میکنید به دوردست ها فرار می کنید.

هلند: از آنجا که همه کار های خلاف در این کشور خلاف محسوب نمی شوند بنابراین شما خواهر و مادر تان را هم که به یکدیگر پیوند بزنید باز هم خلاف محسوب نمی شود و پلیس دستگیرتان نمی کند!

روسیه:شما خلاف می کنید اما قبل از آنکه توسط پلیس دستگیر شوید توسط گروه های رقیب کشته می شوید.

  یک کشور آسیایی که اسمشو نمیاریم: شما خلافی نمی کنید اما پلیس شما را دستگیر می کند.شما ناپدید می شوید.یک هفته می گذرد و خبری از شما نمیشود.دو هفته میگذرد و کسی خبری از شما ندارد.پلیس دستگیری شما را تکذیب می کند.اداره قضاوت نسبت به وجود شما ابراز بی اطلاعی می کند.بیمارستان ها و زندان ها و پزشکی قانونی هم از شما خبری ندارند.در پایان هفته سوم یک سایت محارب و معاند و فتنه گر و برانداز و اغتشاش گر و حرمت شکن مکان دقیق دستگیری ، همراه با فیلم ضرب و شتم تان را پخش می کند. پلیس از طریق 222 کانال خبری و سیاسی این اتفاق را تکذیب می کند و فیلمبردار این صحنه را تحت تعقیب قرار می دهد! شما هم بالاخره یه بلایی سرتان می آید. نگران نباشید...!

 



:: بازدید از این مطلب : 1171
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

روی ميز صبحانهء شما اين ميوه‌ها گذاشته شده‌اند، كه يكی را بايد انتخاب كنيد:

۱. سيب

۲. موز

۳. توت فرنگی

۴. هلو

۵. پرتقال

 

اولين انتخاب شما كدام خواهد بود؟

لطفاً خوب فكر كنيد و به ميز غذا حمله‌ور نشويد!

اين يک امتحان بزرگ است و نتيجۀ آن شما را متحير خواهد كرد.

انتخاب شما چيزهای عجيبی در مورد شما خواهد گفت.

باز هم فكر كنيد و قبل از انتخاب‌كردن به انتهای نامه نرويد.

پس از انتخاب برای شناخت خودتان نتيجه را در انتهای نامه ببينيد...

عجله نكنيد، خوب فكر كنيد!

.

.

.

.

.

.

 

با توجه به انتخاب شما...

سيب:

اين يعنی شما شخصی هستيد كه دوست دارد اول سيب بخورد.

 

موز:

اين يعنی شما شخصی هستيد كه دوست دارد اول موز بخورد.

 

توت‌فرنگی:

اين يعنی شما شخصی هستيد كه دوست دارد اول توت‌فرنگی بخورد.

 

هلو:

اين يعنی شما شخصی هستيد كه دوست دارد اول هلو بخورد.

 

پرتقال:

اين يعنی شما شخصی هستيد كه دوست دارد اول پرتقال بخورد.

 

اميدوارم كه باانجام اين تست شناخت بهتری از خودت به دست آورده باشی.

توجه به نتيجۀ اين تست می‌تونه تو را به سمت آسودگی و درک و فهم و آرامش و سلامتی و ابديت و حقوق بشر و پول و انرژی حق مسلم ما و... راهنمايی كنه، پس نسبت بهش بی‌تفاوت نباش.

همچنين من ميدونم كه الان خيلی دلت ميخواد كه منو پيدا كنی...☻

خب تو دستت به من نميرسه و نمی‌تونی منو پيدا كنی، چون من خودم الآن دارم دنبال اونی ميگردم كه اينو واسم فرستاده بود!J

روز خوبی داشته باشی!

 



:: بازدید از این مطلب : 1824
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1388 | نظرات ()